پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

اعتقادات

از دیدن کسانی که اومدن اینجا و اعتقادات شون رو هم با خودشون آوردن و دم به دقیقه هم آشکارا بروز می دن حالم به هم می خوره.

آزادی بیش از حد دادن اون هم به کسانی جنبه آزادی رو ندارند زیاد هم خوب نیست. اگه مسلمونی یا هر مذهب دیگه واسه خودت باش و سعی کن همرنگ جماعتی باشی که داری باهاشون زندگی می کنی. همه چیز جدا ازمواد غذایی گرفته تا پوشاک. آخه من نمی دونم اینها چرا میان جایی که با اعتقادات شون سازگاری نداره.

تو عربستان که قبله و مرکز مسلمونای عالمه به هیچ دینی به جز اسلام اجازه فعالیت نمی دن، چون که می ترسن مبادا اسلام به خطر بیفته؛ اونوقت ...

ایران اینقدر مومن و آدم با خدا دیدم که دیگه از دیدن کسانی که دم از این چیزا می زنن چندشم می شه به قولی شاید از مسلمونی overdose شدم.

البته این رو هم اضافه کنم که دو چیز دین اسلام رو نجات داد یکی امام حسین یکی هم نفت.


حتی کفترهای امام رضا هم کوچ کردن اومدن اینجا، نگاه کنید:



سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵

مونترال شهر فستيوال ها

مونترال به شهر فرهنگ و هنر کانادا معروفه. هر سال کلی فستیوال تو این شهر برگزار میشه. مثل فستیوال جاز فستیوال خنده! فستیوال همجنس بازها و ...
سبک معماریه مونترال هم با بقیه کانادا فرق داره. اینجا بیشتر شبیه شهرهای اروپاییه تا شهرهای آمریکای شمالی. دلیلش هم نفوذ فرهنگ فرانسویه. زبان اول مونترال هم فرانسویه و انگلیسی زبان دومه همه تابلوها و نوشته های شهر اول به زبان فرانسوی نوشته شده و بعد ریز به زبان انگلیسی. کافه های اینجا هم خیلی شبیه کافه های اروپاست و بیشترشون تراس دارند و مردم هم بیشتر دوست دارند تو تراس بشینن.
چند روزیه که فستیوال فیلم مونترال شروع شده. این فستیوال هر سال تو مونترال برگزار میشه و معمولا فیلمهای ایرانی هم تو این فستیوال شرکت دارند. امسال هم چند تا فیلم ایرانی حضور دارند از جمله یه بوسه کوچولو و پرونده هاوانا تو قسمت اصلی فستیوال و چند تا فیلم دیگه مثل چهارشنبه سوری تو سینمای ملل.
من که هنوز فرصت نکردم برم به این فستیوال ولی اگه بشه می خوام چهارشنبه فیلم چهارشنبه سوری رو ببینم. این فیلم تو جشنواره فجر به عنوان بهترین فیلم از طرف تماشاگران انتخاب شده بود.

تراس یه کافه

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵

فستيوال همجنس بازها در مونترال

چند وقت پیش خبردار شدم که فستیوال همجنس بازها تو مونترال برگزار شده. در حقیقت این فستیوال همه ساله تو اواخر ماه ژوئیه تو مونترال برگزار میشه.
من هم حس کنجکاویم گل کرد که برم و از نزدیک این فستیوال رو ببینم. روز اول این فستیوال راه پیمایی بود که از قرار معلوم یکی از جذاب ترین و بامزه ترین قسمتهاش هم هست که من نرسیدم برم. روزهای بعد هم به مدت یک هفته هر شب کنسرت تو فضای باز بود. حالا من کاری به این بحث که این کار، همجنس گرایی، کار درستیه یا نه و آیا باید به صورت قانونی به اونا اجازه فعالیت و ازدواج داد، رو ندارم. این هم اضافه کنم که کانادا یکی از اولین کشورهایی بوده که حق و حقوق همجنس گرایان رو به رسمیت شناخته.
من شب سوم یا چهارم فستیوال بود که رفتم مرکز شهر مونترال و نزدیکی های مراسم. اول گفتم بابا ول کن آخه این فستیوال که دیدن نداره آدم میره می بینه چندشش میشه ولی بعد گفتم حالا دیدنش که ضرر نداره تازه چیزه خاصی هم نبود یه سری گروههای موسیقی داشتن برنامه اجرا می کردن و مردم هم داشتن نگاه می کردن.
اما نکته جالب: من جدیدا به این نتیجه رسیدم که ایرانیها تو هر زمینه ای هم جزو بهترین ها هستند هم جزو بدترین ها و این موضوع ردخور هم نداره٬ مثلا تا چند وقت دیگه قراره اولین زن توریست فضایی به فضا بره که یه ایرانیه٬ انوشه انصاری و از یه طرف هم تو ایران زنها از خیلی حقوق ابتدایی محرومند و تجمع هم که در این مورد انجام میدن ضرب و شتم می شن. در مورد همجنس گرایی و زمینه های مربوطه هم همین طور. ایران جزو معدود کشورهاییه که اجازه تغییر جنسیت می ده و شاید تنها کشور مسلمان و از یه طرف هم همجنس بازها رو اعدام میکنه اون هم زیر ۱۸ ساله هاشون رو.
اما نکته جالب٬‌ جلوی در ورودیه این کنسرت یه پوستر بزرگ نصب شده بود که صحنه اعدام ۲ تا نوجونی رو که چند وقت پیش تو ایران اعدام شدن نشون میداد و چند نفری هم مشغول پخش کردن یه سری کارت پستال بودن و واسه هر کسی هم که می گرفت کلی توضیح می دادن که چی هست و باید چه کار کنه. من هم رفتم جلو ببینم اوضاع از چه قراره،
کارت پستال یه کارتی بود که توش از آیت الله سیستانی خواسته شده بود که حقوق هم جنس بازها رو به رسمیت بشناسه و در این زمینه فتوا صادر کنه. آخه بابا جون هر چه قدر هم که این موضوع بد باشه که نباید گرفت اعدام کرد. جالب توجه هم اینکه آدرس اون کارت به آدرس دفتر آیت الله سیستانی تو قم بود.
بهرحال من هم بعد از یه چند دقیقه ای که اونجا بودم و بعد از دیدن چند صحنه معاشقه های مردانه و دیدن هم جنس بازهای مرد و زن برای اولین بار و احساس انزجار، رفتن رو به بودن ترجیح دادم و فستیوال رو ترک کردم.
این هم چند تا عکس از فستیوال:


این پوستر دم در ورودی






کنسرت






آقای پیر کلاهی همراه با زن (مرد) جوانش (فکر کنم تازه تجدید فراش کرده بود)




این هم کارت پستال



سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

جاوید شاه

بعد از 27 سال اون هم تو کانادا تو معروفترین خیابون مونترال سن کاترین.
جای تأمل داره !!
شاه

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

مونترال

مونترال

حالا چی؟

خوب یک ماه گذشت.
یک سوالی که حتما می خواهید جوابشو بدونید و خودم هم قبل از اومدن خیلی از خودم پرسیده بودم اینه که خب الان چه حسی دارم و زندگی اینجا اونجوری بوده که فکرشو می کردم؟
راستش تو این یک ماه شهر مونترال رو گشتم چون به نظرم اگه آدم به همه جای جایی که زندگی می کنه آشنا باشه کمتر احساس غربت می کنه. خب خیلی چیزای اینجا با ایران فرق داره ولی خب به قول معروف هر جا بری آسمان یه رنگه. به هر حال زندگی جریان داره و آدم باید تلاش کنه تا به اون چیزی که می خواد برسه. ولی اینجا به دست آوردن خیلی چیزها از ایران راحت تره و یه خوبیه اینجا اینه که اگه بخوای یه کار قانونی انجام بدی و به موفقیت برسی هیچ کس حتا رییس جمهور هم نمی تونه جلوت رو بگیره. پس راه بازه فقط باید مسیر رو درست انتخاب کنی و انرژی کافی هم واسه جلو رفتن داشته باشی. در این صورت می تونی از خیلی جاها کمک هم بگیری.
یه چیزی که در مورد مردم اینجا تو این مدت فهمیدم، البته به جز مهاجرهای تازه وارد که ممکنه با سیستم اینجا یکی نباشن، اینه که برعکس اون چیزی که تو ایران دم و دقیقه تبلیغ میشه که انسانیت تو جوامع غربی از بین رفته، مردم اینجا خیلی با محبت هستن و تا جایی که بتونن از کمک کردن به دیگران دریغ نمی کنن. من خیلی از خانواده ها رو اینجا دیدم که یه بچه چینی یا سیاه پوست همراشونه و بعد فهمیدم که اینا از کشورهای فقیر و یا خانواده هایی که توانایی نگهداریه بچه ها رو ندارند، فرزند خوانده قبول می کنن اون هم تحت کنترل شدید دولت که مطمئن شن حتما اون خانواده توانایی لازم رو داره. اون هم که این توانایی رو ندارند ماهیانه به خانواده های فقیر کشورهای فقیر کمک مالی می کنن. البته همه اینجوری نیستن ولی من تو این مدت خیلی ها رو دیدم.
یه چیز دیگه هم که من تو ایران تحت تاثیر تبلیغات ایران فکر می کردم این بود که اینجا اگه کنار خیابون بیفتی هیچ کسی حتا نگاهت هم نمی کنه! ولی من خودم چندین بار عکس این رو دیدم. مثلا وقتی داشتیم می رفتیم خارج از مونترال یه موتوری پرت شده بود کنار جاده و چندین ماشین ایستاده بودن و کمک می کردن یا مثلا یه بار هم ما از تو جنگل مسیرمون رو گم کردیم و مسیر رو برعکس رفتیم بعد که از یکی از خونه های اونجا پرسیدیم که مسیر درست کجاست گفت که شما یک ساعت و نیم باید پیاده برگردید و گفت که من با ماشین می رسونمتون اون هم با وضع بنزین اینجا که لیتری ۱ دلار و ۱۱۵ سنته.
خلاصه اینکه یه حسنی که اینجا داره و من این یه مورد رو به موردهای دیگه خیلی بیشتر ترجیح میدم اینه که آدم های متظاهر و چاپلوس اینجا کم پیدا میشه و کسی با کسی رودرواسی و تعارف نداره. یه مورد هم که اذیتم می کنه و توش موندم اینه که من نمی دونم این عربهای مسلمون دو آتیشه اینجا چی می خوان آخه بابا اگه می خواین روسری سرتون کنید و فرائض اسلامی رو مو به مو اجرا کنید خب برید تو کشور خودتون زندگی کنید. زناشون با روسری و مانتو و یکی دو مورد هم من با چادر دیدم٬‌مرداشون هم ریش و پشم. آخه حماقت تا چه حد و تا کجا. اینجا اصلا کسی به کسی کاری نداره که چه جوری می گرده و کسی اصلا کسی رو نگاه نمی کنه ولی اینا باز هم به خودشون شک دارند. نمی دونم مرداشون این همه زنای بی حجاب رو می بینن دچار گناه نمی شن.
بگذریم٬ من کم کم دیگه دارم میوفتم دنبال کار چون همین جور عاطل و باطل گشتن خیلی سخته تا ببینیم چی پیش میاد.

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

گذشت زمان

یک ماه گذشت ...

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

گدا در کانادا

تازه که اومده بودم اینجا فکر می کردم که گدا تو کانادا اصلا وجود نداره ولی بعد از چند بار اینور و اونور رفتن یه چندتایی گدا دیدم. البته تفاوت این گداها با گداهای ایران اینه که اینا هر ماه ۶۰۰-۷۰۰ دلار از دولت پول می گیرن ولی خب بازم به شغل شریف گدایی علاقه دارن. البته گداهای اینجا اکثرا معتاد و الکلی هستن و تو چند روز کل پول دولت (که البته پول مالیات بقیه مردم هست) رو هدر می دن.
اینم یه عکس از یه گدا تو مونترال:

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

اندر احوالات کانادا

خب بالاخره ۱۴ جولای ۲۰۰۶ به سرزمین موعود رسیدم.
تو فرودگاه فامیل بهم گفتن که الان چند روزه اینجا هوا گرم شده، منم تو دل خودم گفتم آخه مگه اینجا چقدر گرم میشه اینها حتما عادت ندارن به هوای گرم دارن اینجوری میگن اگه بیان ایران چی میگن. خلاصه از فرودگاه اومدیم بیرون دیدم آره بابا واقعا گرمه ۳۶-۷ درجه ولی با رطوبت بالا. اینجا بود که فهمیدم کانادا با اون زمستونای معروفش تابستونای گرمی هم داره.
ولی یه چیزی که هست اینه که اینجا هواش ثبات نداره یه روز سرده یه روز گرمه، مثلا الان ۲ روزه که یه دفعه ۱۰-۱۵ درجه هوا خنک شده! خنک که چه عرض کنم سرد. صبح میری بیرون هوا آفتابیه در عرض دو ساعت بارونی میشه و دوباره آفتابی. هر وقت که بخوای از خونه بری بیرون باید هواشناسی رو نگاه کنی چون اینجا پیشبینیه صبح و ظهر و عصر و شب جداست.
چند روزه اول مشغول کارهای اداری بودم. چیز جالب تو این مدت تنوع نژادیه اینجا بود که واسه من که به آدمای یه جور تو ایران عادت کرده بودم تازگی داشت. تو هر اداره ای که می رفتم و تو هر صفی همه جور نژادی می دیدم. حتی تو یکی از اداره ها مسول یه قسمت با روسری بود! اسمش رو هم که نگاه کردم دیدم اسم فرانسوی داره!!!
خلاصه کارهای اداری به خوبی و خوشی تموم شد. اصلا معطلی هایی که ما تو ایران تو جاهای اداری داریم اینجا وجود نداره و خیلی از کارها با تلفن و نامه حل میشه.
حالا تو پست بعد سعی می کنم مونترال رو تشریح کنم و چند تا عکس از شهر بذارم.

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

طبيعت کبک

این هم چندتا عکس از طبیعت کبک (Quebec). من هفته پیش این جاها بودم یک ساعت و نیم از مونترال فاصله داره.







سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

اينترنت

این روزها دنبال اینم که یه کامپیوتر ردیف کنم. شاید تو این هفته. سعی می کنم بعد از اون به روزتر باشم.