جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

جرم و جنایت

تصمیم گرفته بودم که دیگه اخبار ایران رو دنبال نکنم ولی مثل اینکه نمیشه و من کره مریخ هم برم باز باید این اخبار رو بخونم تا اون روز، روز بشه.
من هر چند یه بار یه نگاهی به صفحه حوادث سایت ایسنا میندازم. یه سری قتل و جنایت که واسه ما که تو ایران بودیم اینقدر بی اهمیت و بی ارزش بود که فقط تو سایت ایسنا این خبرها رو میشد دید و نه واسه رادیو تلویزیون و نه حتی واسه روزنامه ها این خبرها هیچ جذابیتی نداشت و نداره.
اون اوایل که اومدم کانادا و اخبار اینجا رو بعضی وقت ها از تلویزیون میدیدم، دیدم که وقایع و جنایاتی به مراتب کوچک تر و بی اهمیت تر از اون چیزهایی که که تو ایران اتفاق میفته و هیچ جا هم به جز ماکزیمم یه سایت پخششون نمی کنه، اینجا به حدی واسشون مهمه که یه دفعه می بینی همه کانالهای تلویزیون و روزنامه ها دارن در موردش صحبت می کنن و بحث های کارشناسی و روان کاوی انجام میدن. مثلا اگه بخوام یه مثال بزنم چند وقت پیش تو مونترال یک پدری، زنش و بچه اش رو کشته بود و بعد هم به خودش شلیک کرده بود، این خبر چنان اینجا بازتاب داشت که تا مدت ها بحثش همه جا بود، ولی کافیه که هر چند روز یه بار به قسمت حوادث ایسنا سر بزنید، اغراق نکنم هفته ای یه بار یه اتفاق به مراتب بدتر از این رو می بینید که اصلا واسه کسی هم همچین مهم نیست و فکر کنم که ایسنا هم فقط واسه اینکه اون قسمت خبریش رو پر کنه این جور خبرها رو تو سایتش می ذاره.
راستش نمی دونم چی باعث شده که مردم ایران به یه همچین وضعی دچار بشن و همین جور هم داره روز به روز اوضاع بدتر میشه.
یعنی واقعا لیاقت مردم ما همین قدره.

این هم چند نمونه از این حوادث تو ایران:
قتل‌عام فجيع اعضاي يك خانواده كرماني
پدري به قتل نوزاد 7 ماهه‌اش با ضربات چوب اعتراف كرد
كودك 2 ساله قرباني عصبانيت نامادري‌اش شد
اعترافات تكان دهنده پدري كه نوزاد ‌٢٥ روزه‌اش را به قتل رساند
و ...

و همه اینها فقط چند تا از اتفاقات یک ماه پیش توی آرشیو ایسنا بود.

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

سرخپوستهای کانادا


سرخپوستهای کانادا در حقیقت ساکنان اصلی سرزمین کانادا هستن که بعد از کشف کانادا و مهاجرت های اقوام اروپایی به این سرزمین مثل بقیه ساکنین قاره آمریکا مورد قتل عام قرار گرفتن. الان هم سرخپوستهای کانادا به صورت یک اقلیت و جدا در مناطق مخصوص به خودشون زندگی می کنن و تنها امتیازی که نسبت به بقیه کانادایی ها دارن اینه که از پرداخت مالیات به دولت کانادا معاف هستن.
بیشتر سرخپوستها هم از این امتیاز برای امرار معاش استفاده میکنن و چون اجناس رو بدون مالیات می خرن واسشون ارزون تر تموم میشه و می تونن اجناسی رو که مالیات زیادی روشون میره مثل سیگار و مشروب با قیمت پایین بخرن و با قیمت گرون تر بفروشن.

کلمه کانادا هم یه کلمه سرخپوستی و به معنی دهکده ست.

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

اصول کاریابی

در ادامه پست قبل باید بگم که واسه کار پیدا کردن در کانادا چند تا نکته رو حتما رعایت کنید:

1. زبان : به طوری که به راحتی بتونید صحبت کنید و از پس مصاحبه بربیاید.
2. یه روزمه خوب که شما رو به مصاحبه برسونه. به نظر من رزومه نویسی رو از ایران شروع کنید و حتما هم اصول رزومه نویسی رو به دقت رعایت کنید.
3. کار شما باید بر اساس نیازهای اینجا باشه که راحت بتونید کار پیدا کنید. واسه اینکه زمینه های کاری اینجا رو به دست بیارید میتونید تو چند تا سایت کاریابی کانادا مثل Monster.ca , HotJobs.ca , Workopolis.ca عضو بشید.
این سایت ها یه امکانی داره که بر اساس keyword کارها رو جستجو می کنه و واسه شما ایمیل می زنه. اینجوری بعد از یه مدت می فهمید که توی چه زمینه های کاری باید خودتون رو آماده کنید.

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

دو تا توصیه

دو تا توصیه به کسانی که می خوان مهاجرت کنن و از ایران خارج شن:

یک: حتما حتما زبان جایی رو که می خواهید برید خوب یاد بگیرید در غیراین صورت پول واسه مدتی که زمان میبره که زبان یاد بگیرید با خودتون بیارید.

دو: حتما قبل از اینکه بیاید، بگردید ببینید تو چه زمینه های کاری کار بهتر پیدا میشه. حتا امکان داره که مجبور شید شغلتون رو عوض کنید و یک کار تازه که بدرد اینجا می خوره یاد بگیرید پس بهتره این کار رو تو ایران انجام بدید.

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

زندگی در کانادا

می خوام یه خلاصه ای از این سه ماه زندگی تو کانادا رو بنویسم. می تونم این سه ماه رو به سه دورهُ یک ماهه تقسیم کنم:

ماه اول:
خب تو یک ماه اول من از یه محیط بسته و به شدت کنترل شده و همین طور یکدست شده ایران وارد یه دنیای کاملا متفاوت با آدمهای متفاوت شدم. خیلی چیزها واسه من جالب بود و اولین بار بود می دیدم مثل دیدن آدمهای رنگارنگ در یک جا یا مثلا نوع پوشش مردم یا آزاد بودن مردم، واسه همین یه مدت طول می کشه تا آدم با شرایط اینجا عادت کنه و اوایل همه چیز غیر واقعی جلوه میده و باوره اینکه تو همچین جایی و با این همه تنوع فرهنگی و از همه مهم تر تفاوت فرهنگی نسبت به محیط قبلی باید زندگی کنی، یک کمی سخته. این نوع شوک اولیه موقع ورود به یه محیط جدید رو بهش شوک فرهنگی (Culture Shock) میگن که تو ایران این موضوع رو که بعد از مدت از این شوک فرهنگی در میای و به محیط اطراف عادت می کنی رو بهش میگن از بین رفتن قبح گناه!!!
یه حس جالبی هم که تو اون یک ماه اول داشتم این بود که خودم رو اصلا با آدم های اینجا یکی نمی دیدم، مثلا وقتی تو ایران بودم خودم رو به عنوان یه شهروند ایرانی احساس می کردم که نسبت به رویدادهای اطرافم و همین طور بی عدالتی های محیط اونجا موضع می گرفتم و این حق رو به خودم می دادم نسبت به چیزهایی که مطابق میل من نبود عکس العمل نشون بدم. ولی اینجا تو مونترال و کانادا این حس رو نداشتم و حسی که داشتم بیشتر حس توریست بودن بود.

ماه دوم:
تو ماه دوم کم کم این حس توریست بودن و این شوک فرهنگی کمتر شد و بیشتر به خودم اومدم که باید سریع تر خودم رو با محیط اینجا هماهنگ کنم این بود که کم کم سعی کردم خودم رو با محیط بیشتر درگیر کنم مثلا تنها با اتوبوس و مترو رفتن و تنها خرید کردن. اینم بگم چون من اینجا فامیل دارم و الان هم با اونها زندگی می کنم، تو یک ماه اول همش با فک و فامیل اینور و اونور میرفتم و کمتر هم با مردم اینجا در ارتباط مستقیم بودم.
یه کاری هم انجام دادم تهیه یک کامپیوتر و اینترنت و شروع به نوشتن روزمه بود. در حقیقت به این نتیجه رسیدم که هر چه سریع تر باید کار پیدا کنم. خب بعد از تهیه روزمه و فرستادن به اینور و اونور یه چند جایی هم زنگ زدن و چند تایی هم به مصاحبه رسید که البته کار پیدا نشد دلیلش هم فکر میکنم بیشتر نداشتن سابقه کار تو کانادا و عدم تسلط من به زبان فرانسه بود.

ماه سوم:
تو ماه سوم هم باز درگیر کار پیدا کردن و مصاحبه رفتن بودم ولی با این تفاوت که تجربه ام بیشتر شده بود و استرس کمتری هم داشتم ولی خب مشکلات قبلی واسه کار پیدا کردن کماکان برقرار بود.
تو این ماه به قول معروف کم کم یخ بدنم آب شد و حس بهتری نسبت به محیط اطرافم پیدا کردم. دیگه این حس توریست بودن و اینکه آدم توی یه محیط جدید که میره فکر میکنه که همه میدونن اون یه غریبه ست از بین رفته بود.

الان هم که ماه چهارم شروع شده می خوام یه برنامه ریزی دقیق واسه استفاده از اوقاتم انجام بدم چون تا الان هیچ برنامه خاصی نداشتم و روزها یکی پس از دیگری سپری شد و من تا اومدم به خودم بجنبم سه ماه گذشت. اولین کار تقویت زبان و استفاده کردن توی محیط اطرافه که اگه بتونم این کارو سریع انجام بدم خیلی جلو میفتم. کار دوم هم ادامه کاریابیه که این یکی فکر کنم حالا حالاها ادامه داشته باشه. یک کار دیگه هم که اگه بشه خیلی خوب میشه اینه که تو زمینه هایی که اینجا کار بیشتره خودم رو تقویت کنم و چیزهای جدید تو زمینه کاری یاد بگیرم.

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

گذشت زمان

سه ماه گذشت ...

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

زمستان کانادا

زمستون اینجا هم داره کم کم از راه می رسه، البته کم کم که نه تند تند چون در عرض دو هفته یک دفعه برگ درخت ها زرد و نارنجی و قرمز شد و ریخت. الان هم ماکزیمم روز 10 درجه ست و مینمم شب سه درجه، یه چیزی تو مایه های زمستون تهران. خدا به خیر بگذرونه این اولین زمستون من رو تو کانادا.
راستی هالویین هم نزدیکه و همه خونه های اینجا دارن تزئینات هالویین انجام میدن.




پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

اخبار ایران

دنبال کردن اخبار ایران مثل دیدن فیلم لورل و هاردیه. از یه طرف کمدیه و از طرف دیگه به خاطر حماقت های بیش از حد و غیر طبیعیه لورل و هاردی، باعث اعصاب خوردی میشه.
امروز تو خبرها اومده بود که از این پس تو ایران کاربرهای شخصی نمی تونن به اینترنت پرسرعت بالاتر از 128K دسترسي داشته باشند.
و تبارک الله.

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

چند تا عکس از مونترال

مرکز شهر مونترال




















شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

هم قبیله

این هم یه آهنگ مناسب شرایط حال حاضر من!
هم قبیله - هایده

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵

گنجشک های کانادایی

حتی گنجشک های اینجا هم با ایران فرق دارن. امروز داشتم قدم می زدم یه سری گنجشک تو چند قدمیه من بودن که داشتن غذا می خوردن، اینجا داره هوا سرد میشه و گنجشک ها و سنجاب ها به تکاپو افتادن که غذا جمع کنن، من که خواستم از کنار اینها رد بشم با توجه به پیشینه ذهنی خودم انتظار داشتم که همشون یک دفعه بترسن و پر بزنن برن ولی دیدم که فقط یه کم رفتن اونورتر اون هم قدم زنان و دوباره برگشتن سر جاشون.
آدم میاد اینجا بهتر متوجه جریانات توی ایران میشه، وقتی تو ایران هستیم فکر می کنیم که ایران بدترین کشور دنیاست و هیچ جا بدتر از اینجا نیست. راستش از یه جهت آره یعنی از نظر نبود آزادی و هرج و مرج و اینکه ایران تبدیل به یک مسجد خیلی بزرگ شده که همه کاری تو این مسجد انجام میشه جز عبادت، اینکه دولتمردان ایران تبدیل شدن به قیم مردم و باید در مورد همه چیز مردم نظر بدن، اینکه اونها به جای اینکه به فکر منافع ملی ایران باشن هدفشون اسلام و مسلمینه، اینکه همه سرمایه های ما داره هرز میره و هیچ کسی عین خیالش نیست، اینکه همه مردم افتادن به جون همدیگه و کسی به کسی رحم نمی کنه.
آدم میاد اینجا تازه می فهمه که کجا زندگی میکرده، ایران جاییه که همه چیز داره اینکه می گفتن ایران کشور منحصر بفردیه ما که تو ایران بودیم باورمون نمی شد ولی آدم میره خارج از ایران می بینه واقعا اینجوریه و کسانی که اونجا هستن و کسانی که دارن همه چیز مردم رو واسه اثبات مقدس بودنشون میدن وضع رو اینجوری کردن.
اینجا خیلی از مردم نمی دونن که ایران اصلا کجا هست، تو فرودگاه مسئول اداره مهاجرت ایران رو به صورت آیران تلفظ می کرد، واسه اینجایی ها هیچ چیز ما و هیچ چیز منافع ایران مهم نیست و این مردم هر کشوری هستن که باید به فکر خودشون باشن. واسه اینجایی ها حمله به ایران مثله حرکت یه مهره شطرنج میمونه به همین سادگی فقط کافیه توجیه بشن که حمله لازمه.
کشور با کشور و سرزمین با سرزمین روی زمین فرقی با هم ندارن و این مردم ساکن این سرزمین ها هستن که اونجا رو می سازن، این مردم هستن که می تونن کاری کنن که کشوری به سردی قطب بشه بهشت روی زمین و کشوری با تنوع جفرافیایی منحصر به فرد تبدیل بشه به جهنم.
ما آدمها تو ایران کاری کردیم که حتی گنجشک های ایران هم با بقیه دنیا متفاوت شدن.