دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۷

کانادا و المپیک

خب مسابقات المپیک پکن هم تموم شد و تیم کانادا با سه مدال طلا، نه نقره و شش برنز در رده نوزده ام رده بندی مدال ها قرار گرفت. این نتیجه برای کانادا، به نسبت دوره های قبلی نتیجه بدی نیست، یعنی همیشه تعداد مدال های کانادا در همین حدود بوده. سه مدال طلای کانادا هم در رشته های قایقرانی، اسب سواری و کشتی زنان بدست اومده.

اگه یه نگاهی به جدول رده بندی مدال ها بندازیم، متوجه می شم که توی 10 کشور اول رده بندی 7 کشور از کشورهای گروه G8 یا هشت کشور صنعتی دنیا هستد. سه کشور دیگر هم چین، استرالیا و کره هستند.

کانادا با فاصله زیاد از این کشورها در رتبه 19 ایستاده که از این نظر نتیجه زیاد جالبی برای یه کشوری که عضو گروه G8 هست نمی تونه باشه. دلیل این موضوع شاید زمستون های سرد و طولانی اینجا یا شاید هم تنبل بودن و ورزشکار نبودن مردم اینجا باشه.

راستی امسال یه ایرانی به اسم سعید آذربایجانی هم توی تیم کشتی کانادا بود که در مقابل کشتی گیر تیم ایران، مراد محمدی، شکست خورد و از دور مسابقات حذف شد.

تاریخچه کانادا در المپیک:اولین حضور کانادا توی المپیک مربوط به سال 1900 می شه که تو اون سال یه مدال طلا و برنز کسب کرده.
کانادا تا الان در مجموع بیست و چهار دوره ای که در المپیک شرکت کرده، 56 مدال طلا، 94 مدال نقره و 104 مدال برنز بدست آورده که بیشترین این مدال ها هم مربوط به رشته های دو و میدانی و ورزش های آبی میشن.

کانادا در سال 1976 میزبان مسابقات المپیک در مونترال بوده که اون سال کانادا موفق به کسب هیچ مدال طلایی نشده و این تنها دوره المپیک بوده که میزبان بازی ها، هیچ مدال طلایی رو نبرده!

این هم عکس استادیوم المپیک مونترال که مسابقات در این استادیوم برگزار شده و برج این استادیوم بزرگترین برج کج دنیاست:



پی نوشت:از همه کسانی که به من ایمیل زدن و هنوز جوابی نگرفتند، معذرت می خوام. زیاد اوضاع مناسبی ندارم، ولی سعی می کنم در اولین فرصت ممکن جواب همه ایمیل ها رو بدم.

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۷

واسه تازه واردها - برزخ بعد از مصاحبه

اول بگم که از کلمه تازه وارد برداشت منفی نکنید. یعنی کسی که تازه به جایی وارد میشه. ولی خب با توجه به این که توی زبان فارسی همه کلمه ها یه معنی اصلی دارند و یه مفهوم استعاره ای، لازم دیدم که این توضیح رو بدم.

بعد از قبول شدن توی مصاحبه و بعد از این که آدم خیالش راحت می شه که دیگه کانادایی شده، یه احساس دوگانگی به آدم دست میده. نه به اینجا نعلق داری و نه به اونجا. زودتر می خوای از شر این کشور لعنتی و این مشکلات مسخره فرار کنی ولی از یه طرف هم هنوز نرفته دلت واسه ایران تنگ شده.

واسه من که این طور بود و این حس برزخی رو توی اون دوره داشتم. خب دقیق تر بگم، هنوز هم این حس رو دارم و شاید بشه گفت این حس همه نسل اولی های مهاجره.

بعد از قبولی توی مصاحبه، من دیگه زبان فرانسه خوندن رو گذاشتم کنار. راستش دیگه خسته شده بودم، به مدت دو سال هر روز بعد از کار می رفتم کلاس زبان فرانسه، اون هم توی اون ترافیک تهران و حدودای ساعت 10 شب مثل جنازه می رسیدم خونه و فرداش هم دوباره کار. الان می بینم که باید ادامه می دادم، چون زبان یه اسلحه بی نهایت ضروری واسه تازه وارد هاست و آدم هم هیچ موقع نمی تونه ادعا کنه که زبان دومش رو مثل زبان مادریش مسلط شده.

بعد از مصاحبه، توی همون جلسه به من Certificat de sélection du Québec (CSQ) رو دادن و این یعنی شما از طرف دولت کبک قبول شدین، بعد از من خواستن که یه سری مدارک برای صدور ویزا واسه دولت فدرال بفرستم. حدود یه سال منتظر بودم تا اینکه از طرف دولت فدرال فرم های معاینه پزشکی و درخواست یه سری مدارک برای صدور ویزا اومد.

تازه اون موقع بود که کم کم یادم اومد که باید بار و بندیل رو جمع کنم و برم.

پی نوشت:
یه ماه هست که اینجا همش هوا ابریه و داره بارون میاد. هنوز دو روز پشت سر هم، آفتاب رو زیارت نکردیم.