چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸

گذشته ها

الان خوندن داستان مهاجرت خودم رو تموم کردم، واسه اولین بار بعد از اینکه اومدم کانادا، نشستم و همه رو از اول تا آخر با کامنت و آهنگ هایی که گذاشته بودم، خوندم و گوش دادم.

اصلا باورم نمیشه که این ها رو من نوشتم، چقدر تغییر کردم. راستش الان اصلا حال و حوصله همچین کاری رو ندارم.

چقدر عمر زود میگذره و چقدر احساس آدم ها عوض میشه. اگه این خاطرات رو ننوشته بودم، الان نمی تونستم درک کنم که چقدر عوض شدم.

حدود سه سال گذشت و ...

پی نوشت:
این هم یه آهنگ از ابی که حال و هوای الان من رو داره:
ابی - خالی

شراب ناب می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیسایم ز دنیا و شر و شورش

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

آنفولانزای خوکی


من نمی دونم این آنفولانزای خوکی دیگه چه صیغه ایه؟

کم اینجا زمستون آنفولانزا می گیریم، حالا مدل خوکیش هم اومده. میگن در اثر تماس انسان با خوک به انسان منتقل شده، آخه من نمی دونم این مکزیکی ها با خوک چه کار داشتند. حالا این تماس چه جور تماسی بوده، الله اعلم.

چند وقت پیش داشتم می خوندم که هر سال چندین میلیون کانادایی واسه مسافرت به مکزیک می رن. به احتمال زیاد آمار مبتلاهای به این بیماری توی کانادا خیلی بیشتر هم میشه.

این کانادا هم فکر کنم از نظر تنوع ویروس توی دنیا، مقام اول رو داشته باشه. ویروس ها هم از اینجا همچین بدشون نمیاد. سردرد داشته باشی، بری دکتر، میگه: ویروسه. پادرد داشته باشی، میگه: ویروسه! جالب هم اینه که هیچ دوایی نمیدن و میگن باید دوره اش بگذره.

دوسال اول من به من گفتن واکسن آنفولانزا بزن، من جدی نگرفتم و گفتم من از این قرتی بازی ها خوشم نمیاد. از بد روزگار، هر دو سال هم بد آنفولانزایی گرفتم، به مدت یک هفته از همه کار و زندگی افتادم. خلاصه اینکه امسال زدم و یه سرمای کوچولویی خوردم و تموم شد.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

تابستون اومد

تابستون اومد، به همین سادگی.
هنوز برگ درخت ها سبز نشده، در عرض یک هفته هوا از حدود 10 درجه شد حدودهای 25 درجه، عجب! این هم از عجایب کانادا و تغییر های سریع آب و هوا.

ملت هم که منتظر، همه لخت کردن اومدن بیرون، لللللللللللللللخت!!! آه اینجوری !!!

فصل فصل استفاده از آفتاب و بیرون بودن هست. به قولی توی تابستون همه دوست دختر، دوست پسرهاشون رو عوض می کنن. زمستون که همه از سر تا پا پوشیده هستن و زیاد چیزی از کسی معلوم نیست.

البته نباید زیاد دل خوش کرد، چون تا آخر تابستون، آدم همش منتظره که یه هفته پشت سر هم هوا گرم و آفتابی باشه و نمی شه.

خلاصه اینکه باید با این هوای متغیر اینجا، تابستون رو سر کنیم.

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

انتقام جویی و تلافی کردن

این حس انتقام جویی، یه ویژگی دوگانه ست، یعنی اینکه هم می تونه خوب باشه و هم بد.

بد از این جهت که اوضاع بد رو می تونه تبدیل به بدتر کنه و می تونه حتی وضعیت رو به یه حالت ناپایدار لج بازی تبدیل کنه، انتقام و تلافی و انتقام و ...

ولی یه مشکلی این وسط هست و اون هم اینه که بعضی وقت ها گذشت می کنید ولی این نمی تونه باعث بهتر شدن اوضاع بشه. که این بستگی زیاد به طرف مقابلتون داره که از این گذشت، تعبیر به ضعف و شکست شما می کنه و امکان داره، اوضاع بد ادامه پیدا کنه. توی این حالت، یا شما رابطه رو کلا قطع می کنید و یا اینکه سعی می کنید باز هم بی خیال شید. ولی در نهایت همیشه این عقده واستون می مونه که ای کاش شما هم تلافی کرده بودید.

توی بهترین حالت که بیشتر رویایی هم هست، گذشت شما باعث بهتر شدن اوضاع میشه و طرف مقابل شما که اون هم آدم منطقی هست، متوجه کار اشتباه خودش می شه و همه چیز رو به راه میشه.

به نظر من آدم باید در ابتدا گذشت کنه و بعد اوضاع رو بررسی کنه و ببینه که این کار چقدر تاثیر گذاشته توی روابط. و بعد تصمیم بعدی.

خیلی از آدم ها هستند که سرشون درد می کنه واسه تلافی کردن و انتقام جویی و توی روابط هم بیشتر دنبال این هستند که به نقاط منفی دیگران توجه کنند و خدا اون روز رو نیاره که آتو دست این آدم ها بدید. به قول خودشون خشتکتون رو بادبون می کنند و بعد هم روی سرتون میکشند!

خلاصه این که، تلافی کردن یا نکردن، تصمیم سختیه و همیشه یه جور جواب نمیده.